۱۳۸۸ مرداد ۲۸, چهارشنبه

تاریخ خبر: چهارشنبه 28 مرداد 1388 - کدخبر: 49085

شکاف در نظامی دست نشانده

ذره بین:

اکنون برویم به سراغ مصباح یزدی و ببینیم که نظریات رئیس “دانشگاه امام خمینی” چیست. تا اینجا که ما فهمیدیم، بین آخوندها همان دعوای سابق منبرداری است. و در این میان، “تکلیف ملت ایران” اینست که تا میتواند خود را به خریت بزند و بدنبال اکبر گنجی و شیرین عبادی بدود و در عین حال نمایندگانش، “آقایان موسوی و کروبی” را بفرستد جلو؟!

===========
آنچه در این چند ماه اخیرشاهدش بودیم، آشکاری تحولات درون-نظامی بود که با صف آرائی سران رژیم در کنار خندقی که ولایت فقیه آنرا کنده بود پایان گرفت. گام پسین حدس زدنی است، چرا که منار ولایت به لرزش افتاده و شاید هم حالا حالا ها از لرزش نیافتد! بسیاری ولایت فقیه را رفتنی می دانند، البته برخی از ما بهتران معتقدند که در حال حاضر این لاشه ولایت است که بردوش سران نظام به این سو و آن سو کشیده می شود. اما، طرفداران سبز بر خلاف این نظریه را ثابت کرده اند، که آنهم جای بحث دارد، منتها در نوشته ای دیگر.


در طی چند روز اخیر بسیاری از نخبگان و خبرگان نظام اشغالگر اسلامی، هر یک در میان انصار خویش تحلیل هائی از جریانات اخیر داشته اند و اظهاراتی بیان کرده اند که بد نیست برای سرگرمی به این حرفها توجهی بکنیم. ما که کاری بهتر از این نداریم! الغرض، اینگونه اظهارات را نمی توان نادیده گرفت، چرا که بر ما آشکار است که در چند دهه گذشته،این بی تفاوتی ما به “ریزه کاریهای سیاسی” حیله گران الله پرست بوده که موجبات بدبختی ملی ما را فراهم آورده. امروز همه ما بخوبی میدانیم که آخوندها ترسیده اند، چرا که بسیجیان قدرتمدار نه تنها از ولی نعمت خویش بریده اند بل که به همت لابیست های واشنگتنی کمر به قتل ولی فقیه و پاسداران اقتصاد دان هم بسته اند. این یعنی نمک خوردن و نمک دان را شکستن، آنهم در روز روشن و جلوی چشمان بازززززز دنیای تمدن مدار و مروجین صلح و دوستی های خاله خرسکی!

این پیش زمینه را آوردم تا به بن ماجرا بپردازم.

نخست می روم به سراغ “درخواست آیت الله حاج سید علی محمد دستغیب (برادر همان دستغیبی که چهل تکه شد و به ملکوت اعلی پیوست!) برای تشکیل فوری خبرگان؛” درخواستی بسیار سنجیده آنهم در وضعیتی بحرانی. بر اساس قانون اساسی اشغالگران اسلامی، بر عهده خبرگان است که برای نجات ولایت فقیه و به منظور پشتیبانی از مقام و قدرتِ ولایت در مواقع بحرانی گردهم آیند تا خاکی بر سر خود بریزند، و قاطر سواران پیشین را ازمهلکه نجات دهند. مغز غیب (همان دستغیب است) برای “اعاده حیثیت از مرجعیت” و بر اساس اصلی مدون (قانون اشغالگران) از خبرگان دعوت می کند تا با حمایت از “نمایندگان مردم، آقایان موسوی و کروبی” به “شکایت مردم” رسیدگی شود! مغزغیب “مشروعیت و مقبولیت (با خوشگلی اشتباه نشود) در اسلام” را بر اساس “رجوع جاهل به عالم میداند”. یعنی ملتی که جاهل است اختیارات حقوقی اش را می سپارد بدست یک مشت “عالم” و بعد هم خودش میرود و گور خود را با دستان خود می کند، و آماده می ماند تا به او دستور دهند که خود را زیر خروارها خاک مدفون کند. و اما از جمله وظایف ولی فقیه (از “عالمین”) آنست که با خواندن اوراد و ادعیه به “دفع شر و پلیدی” از مردم بپردازد. البته شازده با بدبینی ذاتی می گوید، ” این جور حرفها حرف مفت است، چرا که چاقو دسته خودش را نمیبرد. مگر ولی فقیه میتواند بساط ولایت اشرار را برچیدند و با پلیدی ذاتی چکمه پوشان امام زمانی و خباثت طینت لابیئست های واشنگتنی در بیافتد؟ مگر شهر هرت است که بتوان نقشه های امپریالیسم کهنه و نو را به این راحتی ها برباد داد؟!”

مغزغیب با استناد به قانون اساسی اشغالگران ضجه میزند که ای برادر” این قانون حاصل خون هزاران شهید و جانباز و نتیجه تحمل زندان ها و شکنجه های استبداد شاهنشاهی و تبعید شدن علما و روحانیون است”. خدا بیامرزد رفتگان شما را، و از صدقه سر ایشان رفتگان من مشرک و ملحد را نیز بیامرزد. مادربزرگی داشتم ضد آخوند و یاقوتی که میگفت، “مادر، این آخوند ها در خر کردن عامه استادند. ببین چه جوری از وسط صحرای کربلا میان بر میزنند به شاه عبدالعظیم و سر بریده حسین را زیر عبایشان پنهان می کنند تا با توسل به شمشیر یزید از آدمهای غافل و جاهل زهرچشم بگیرند!” الغرض، شازده فریاد می زند که “اگر شاهنشاه ایران، محمد رضا شاه پهلوی، مستبد بود که خمینی دجال به جای عراق یکسره میرفت سینه قبرستان، و بهشتی نیر نمیتوانست در هامبورگ موسسه اسلامی باز کند و محمد خاتمی را به فراشی بگمارد. حیف که شاهنشاه ما مهربان بود و دلسوز که اگر نبود، رادیو و تلویزیون ملی دست توده ایهای دو دوزه باز نبود، و امثال سید حسین نصر و عبدالکریم سروش و رامین جهانبگلو یا همین کچل اف، رضا براهنی، نمیتوانستند تا میتوانند هم از توبره بخورند و هم از آخور”.

باری، درخواست مغزعیب تاکیدی است بر پیروی از قانون اساسی، که مُشتی معلون روشنفکر نما پیش نویسش را جلوی آن گجستک روان پریش گذاردند تا دست و پای مردم را در پوست گردوی اسلامی بپیچند. مغز غیب در این درخواست صحه می گذارد بر “اهمیت درک نظرات امام” و “تامین آن نظرات ” بخصوص سفت چسبیدن ”ولایت فقیه” و “قانون اساسی” به یکدیگر که، از جمله “خواستهای مردم بوده و هست”. این یعنی اینکه خطر درست بیخ گوش آخوندهای ملعون است و تنها با توسل به قانون اساسی است که می توانند به تنه لشی ذاتی شان و خبث باطنی شان وقعی بگذارند، چرا که ولایت فقیه و پاسداری ازآن از جمله مهم ترین مفاد قانون اساسی اشغالگران بشمار می آید. بعبارتی دیگر، جمهوری اسلامی یعنی ولایت فقیه و ولی فقیه یعنی مجری قانون اساسی اشغالگران و رئیس جمهور یعنی شبانی بر مرکب قدرت. حالا پرسش من از شما اینست: کدام ملت مشنگی به یک چنین قانون اساسی رای داده و میدهد؟ چه نوع موجود روشنفکرنمای مزدور و مزوری پیش نویس چنین شرمنامه ای را تنظیم می کند، و میگذارد روبروی یک مالیخولیائی خونخوار که، با “فقط یک کلمه، جمهوری اسلامی، آری،” و بزور دگنگ و ارعاب، یک مشت آدم هاج و واج مانده را، با نام “ملت ایران،” بفرستد پای صندوقهای رای؟ می اندیشید پاسخ چنین پرسشهائی نزد کرام الکاتبین است، پیشنهاد من اینست که دوباره بیندیشید!

اگر مغز عیب نیست با توسل به قانون اساسی اشغالگران ضجه میزند که، “معلوم اینجانب است که اگر مردم متوجه بشوند که خبرگان در جهت احقاق حق مردم سعی دارند، و برای حفظ قانون اساسی و رای آن ها احترام قائلند، ساکت می شوند…چون خودشان شعار دادند و نسل امروز هم شعارش اینست: استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی،” پس باید هوا باید پس تر از این حرفها باشد! شاید هم من خیالاتی شده ام؟؟؟

اکنون برویم به سراغ مصباح یزدی و ببینیم که نظریات رئیس “دانشگاه امام خمینی” چیست. تا اینجا که ما فهمیدیم، بین آخوندها همان دعوای سابق منبرداری است. و در این میان، “تکلیف ملت ایران” اینست که تا میتواند خود را به خریت بزند و بدنبال اکبر گنجی و شیرین عبادی بدود و در عین حال نمایندگانش، “آقایان موسوی و کروبی” را بفرستد جلو؟!

مصباح یزدی اما، سخنانش بوی دیگری دارد. او از آن کهنه کاران مار خورده-افعی شده است. مصباح یزدی معلم روحانی احمدی نژاد، “رئیس انستیتوی امام خمینی،” از خبرگانِ اسلامیست که مدتی نیز معلمی رفسنجانی و بهشتی را بعهده داشته (هزار دستان یعنی آخوندهای انگلیسی)، حتمن حرفش در رو دارد، که در این اوضاع آشفته سخن از “اطاعت از خدا” می آورد، آنهم در حالیکه همه از الله پیروی می کنند!

مصباح یزدی موجودی که دست پرورده هایش در کانادا و آمریکا در مراکز اسلامی و محافل تحقیقی تخس شده اند، مگر می تواند حرفی بزند که بی تاثیر باشد، خصوصن آنکه احتمال قریب به یقین دارد که در آینده ای نزدیک به مقام شامخ ولایت هم برسد. او از جمله خواص است و وقتی می گوید “اطاعت از رئیس جمهوری اطاعت از خداست،” یعنی مشتی محکم بر دهان دستغیب و “نمایندگان مردم”. البته این تودهنی نیز مانند خیلی چیزهای دیگر به تایید ولی فقیه رسیده، و برای همین نیز ایشان در محافل و معابر به “چوب دو سر گُهی” معروف شده اند.

خوب که به حرفهای تمساح یزدی گوش بدهیم می بینیم که پُر بیراه هم نمی گوید، چرا که بر اساس همان قانون اساسی که به تائید گجستک رهبرشان رسیده بود و دستغیب به آن استناد می کند، “وقتی رئیس جمهوری از جانب رهبری نصب و تائید می شود (ما نمیدانستیم که رئیس جمهوری هم مانند کولر و بخاری نصب شدنیست!) به عامل او تبدیل شده و از این پرتو نور بر او نیز تابیده می شود”. بقول هوشنگ خان” بیخود نبود که احمدی نژاد را در مقر سازمان ملل با لامپ فلورسنت اشتباه گرفته بودند. بیچاره ها نمیدانستند که احمدی به پریز رهبری متصل بوده!”

برگردیم سر مطلب، یعنی نگرانی تمساح یزدی از آشفتگی و “جریانات اخیر کشور” که به منظور “هدف گیری ولی فقیه” بپا شده بوده. اگر معرفت داشته باشیم می بینیم حرف تمساح زیاد هم بی ربط نیست، چرا که در آن واقعیتی انکار ناپذیر نهفته است. حوادثی که اخیرن در ایران بزور اسلامی شده رخ داد خبر از نفرت مردم، ایرانیان، از ولی فقیه و دارو دسته اش داشت؛ مردمی که به خیابانها ریختند برای ابراز کینه و خشمشان از مفت خواران و باج گیران جان برکف نهادند و بعد هم بزور به زیر پرچ موسوی و کروبی پناه آوردند و به چاله ای دیگر افتادند. بقول شازده “اگر اپوزیسیونی ایرانی و منسجم، و نه ضد ایرانی و متفرق، داشتیم، مردم به هر گربه ای نمی گفتند خانباجی. اپوزیسونی که پرچم ساختگی دارد، یعنی همان سبزی که سیدهای شمع فروش به دور کمر می پیچند، همان بر سرش می آید که در مانیفستوی گنجی از آن سخن رفته”.

همه ما میدانیم، و اگر هم نمیدانیم باید خودمان را به زحمت بیندازیم تا آنرا بدانیم که “ولایت فقیه رکن اساسی حکومت اسلامی” ست، و “وقتی رئیس جمهوری حکم ولی فقیه را دریافت کرد، اطاعت از او اطاعت از خداست”. البته آنطور که از ظواهر امر پیداست، “اکنون در فرهنگ دینی ما هر که دیندارتر باشد (دینداری هم همان شیوه محمد و آل اوست) از ولایت فقیه حمایت می کند ولی هنوز بعد از سی سال (30) این اصل آنچنان که باید جا نیفتاده است.” و بقول شازده ” تا ایرانی نفس می کشد، چنین اصلی هرگز جا نخواهد افتاد”.

در اینکه تمساح یزدی بمراتب محبوب تر و مشهور تر از مغز غیب است شکی نیست و بهمین دلیل نیز وقتی تمساح از “خواست دشمنان ولایت فقیه” می گوید، بهتر است که ما باور کنیم که درون این نظام اسلامی هستند افرادی که در حال برنامه ریزی برای کفن و دفن کردن ولایت فقیه هستند. و این امکان با اعلام جمهوری بسیجیان به حدتی خواهد رسید که اگر ما ایرانیان دیربجنبیم، اینبار با یک جمهوری ناپلئونی به خدمتمان خواهند رسید و ما را آزاد خواهند ساخت، چرا که ایران بر سر چهار راه صلح خاورمیانه قرار گرفته است، و دنیای متمدن از چنین موقعیتی که ایران از آن بهره مند است سود چندانی نخواهد برد مگر اینکه دست نشانده ای در ایران داشته باشند تا منافع تمدن پرستان را مانند سی سال گذشته، بهر قیمتی که شده حفظ کند.

iranbbb.org

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر